حالت خوبه؟ بذار
كمكت كنم. آخ! پات داره خون مياد. بيا ببرمت درمونگاه.. آخه يه دفعه از كجا پيدات
شد؟
خوبم. خوبم،
چيزي نيست.. شما برو حالم خوبه پام چيزي نشده.. يه ذره زخم شده.. آخ الان خوب ميشه.
چيزي نيست. شما برو.
موتور يه طرفه
افتاده بود كف خيابون. بنزين از زيرش راه افتاده بود. چرخاش هنوز داشت ميچرخيد.
جمعيت داشت جمع ميشد. دستشو گرفت به گلگير موتور و سعي كرد از جاش بلند شه. پاش
درد ميكرد. انگار سگ گازش گرفته بود. يه درد نقطهاي كشنده. خون از زير پاچهي
شلوارش اومد رو كفشاش. به زور سرپا وايساد. يه نگاه به دور و برش كرد. چند نفري
داشتن دورشون جمع ميشدن. لنگي زد و تلاش كرد موتورشو بلند كنه.
خوبي؟ سرت گيج نميره؟ بيا ببرمت درمونگاه. همين
نزديكي يه درمونگاه هست. واقعا چيزيت نيست؟ من كه تند نميرفتم. خدا رو شكر سرعتم
كم بود. يه دفعه از كجا پيدات شد؟
خانوم گفتم كه حالم خوبه شما بفرما چيزي نيست.
يه زخمه ديگه. يه زخم ساده با يه ذره خون. الان ميرم خونه دوا گلي ميزنم خوب ميشه.
من كه شاكي نشدم. اصلا تقصيرخودم بود. شما برو. منم الان موتورمو بلند ميكنم.
سوار ميشم ميرم. برو.
دختر در حالي كه
نگاهش به نگاه موتورسوار بود و برق چشماي روشنش يه جورايي ميخكوبش كرده بود، روشو
برگردوند. شالشو درست كرد و به سمت ماشينش رفت. پسرِ موتور سوار كه حالا دو سه نفر
دورش جمع شده بودن و ميخواستن كمكش كنن، موتور رو با كمك اونا بلند كرد. با
دستمال بنزينهايي رو كه ريخته بود رو بدنه موتورش پاك كرد و گفت: دمتون گرم. محبت
كردين. ممنون. خوبم. حالم خوبه دمتون گرم.
دختر ماشينو
روشن كرده بود و رفته بود. حالا پشت چراغ قرمز بود و از توي آيينهي جلو داشت پشت
سرشو نگاه ميكرد. سيگاري روشن كرده بود و داشت با خودش فكر ميكرد.. چه بلايي از
سرش گذشته. آخه اون يه دفعه از كجا پيداش شد؟ و برق اون دو تا چشم روشن..
موتورشو برد توي
حياط. تكيهش داد به ديوار و شلون و كلون، پلهها رو رفت بالا. چراغو روشن كرد.
مادرش بيدار شد.
ننه تا حالا كجا
بودي؟ دلم هزار راه رفت. ديدم شام نيومدي گشنهم بود. شاممو خوردم. غذات سر چراغه.
زيرشو كم گذاشتم كه گرم بمونه. چيزيت شده؟ پات درد مي كنه؟ نه ننه. خوبم. پام يه
ذره خواب رفته. الان خوب ميشه. تو بخواب. من ميرم يه آبي به دست و روم بزنمو
شاممو بخورم. بعد ميام ميخوابم. تو بخواب.
رفت توي
آشپزخونه، چراغو روشن كرد و درو آروم بست. خون خشك شده بود و پاچهي شلوارش به پاش
چسبيده بود. با بدبختي كفش و جورابش رو درآورد. پاچشو زد بالا. دندوناشو رو هم
فشار ميداد تا مبادا صدايي ازش دربياد و مادرش بيدار شه. بايد حواسش ميبود كه
جايي خوني نشه تا مادرش بويي نبره.
دختريه بيحواس
لعنتي! تو يه دفه از كدوم گوري پيدات شد؟ خدا رو شكر كه مرد نبود. خدا رو شكر كه
گير سه پيچ نداد. آخ. چه دردي ميكنه لامسب. خدا كنه كار دستم نده. ببين چه بادي
كرده. آخ لعنتي.
يك ماه بعد..
داشت به چراغ
قرمز نزديك ميشد. سرعتش رو كم كرد. نزديك چهارراه شلوغ بود. مردم جمع شده بودن..
نزديك و نزديكتر شد. پليس راهنمايي يه موتور سوار رو گرفته بود. يه بسته هم
افتاده روي زمين. ماشين نيروي انتظامي با سر و صدا داشت نزديك ميشد. افسر
راهنمايي بازويِ موتور سوار رو سفت چسبيده بود. دولا شد و كيسه رو برداشت . افسر
نيروي انتظامي اومد. موتور سوار رو چسبوند به ماشين و جيباشو گشت و دست بند زد.
مات و مبهوت داشت اين صحنه رو نيگا ميكرد. چراغ سبز شد. ترافيك بود. ماشينا بوق
ميزدن. وقتي بالاخره راه افتاد داشتن موتور سوار رو سوار ماشينِ نيروي انتظامي ميكردن.
در يك لحظه نگاهش با دو چشمِ روشن براق تلاقي كرد.
فريده عصاره
23/8/91
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر