۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه


بارون فقط ما رو خيس مي كنه
ولي استخونامونو نمي شكنه *
دردهايي هست، حس هايي هست
كه بخواهيم يا نه،استخونامونو خرد مي كنه

ديدن صورت سياه و كثيف پسر بچه هايي نوجووني ( كه اين روزا زياد هم شدن، اتفاقا) كه لباس دخترونه مي پوشن و روسري به سرشون مي بندن تا شايد بيشتر جلب توجه و ترحم كنن و پا برهنه روي اين آسفالتهاي داغ كه كف پاتو كباب مي كنه تو رو ياد چوب و فلك هاي قديم مي اندازه، تو خيابونا وول مي خورن و گدايي مي كنن ولي شيطنتهاي بچگي، گاهي اونارو از وظيفه گدايي دور مي كنه و سرشون گرم بازي مي شه و چشماي براق و شادشون، نمايش زاري رو كه بايد بازي كنن، ناقص مي زاره، استخونامونو مي شكنه!
بچه هايي كه در بدترين حالتش بايد توي چادري، كپري، چار ديواري گرم و بي امكاناتي با يه معلم از خود گذشته، پشت ميز و نيمكت داغون يا چمبره زده روي حصيري مشغول درس خوندن باشن و يا تو بهترين شرايط، اگه بشه انتخاب كرد يا مقايشه معنايي داشته باشه توي يه مدرسه غير انتفاعي، روي نيمكتهاي تميز و براق و توي هواي خنك هواساز و كولر با چهره گرد و لپهاي گل انداخته با بي حوصلگي حرفهاي معلم باز نشسته دولتي رو كه براي زندگي بهتر به مدرسه غير انتفاعي اومده و داره زور مي زنه كه حرفهاشو به اين بچه ها حالي كنه و براي اينكه كارنامه كاريش خوب باشه، به بچه ها نمره هاي زوركي بده  و بچه بعدازظهر كه ميره خونه، كيف و لبايسشو پرت كنه گوشه اي و بشينه پاي ماهواه يا پلي استين و كامپيوتر.

جمله اي از كتاب خرده خاطرات ‍‍‍ژوزه ساراماگو


بارون فقط ما رو خيس مي كنه
ولي استخونامونو نمي شكنه *
دردهايي هست، حس هايي هست
كه بخواهيم يا نه، ايتخونامونو خرد مي كنه

ديدن صورت سياه و كثيف پسر بچه هايي نوجووني ( كه اين روزا زياد هم شدن، اتفاقا) كه لباس دخترونه مي پوشن و روسري به سرشون مي بندن تا شايد بيشتر جلب توجه و ترحم كنن و پا برهنه روي اين آسفالتهاي داغ كه كف پاتو كباب مي كنه تو رو ياد چوب و فلك هاي قديم مي اندازه، تو خيابونا وول مي خورن و گدايي مي كنن ولي شيطنتهاي بچگي، گاهي اونارو از وظيفه گدايي دور مي كنه و سرشون گرم بازي مي شه و چشماي براق و شادشون، نمايش زاري رو كه بايد بازي كنن، ناقص مي زاره، استخونامونو مي شكنه!
بچه هايي كه در بدترين حالتش بايد توي چادري، كپري، چار ديواري گرم و بي امكاناتي با يه معلم از خود گذشته، پشت ميز و نيمكت داغون يا چمبره زده روي حصيري مشغول درس خوندن باشن و يا تو بهترين شرايط، اگه بشه انتخاب كرد يا مقايشه معنايي داشته باشه توي يه مدرسه غير انتفاعي، روي نيمكتهاي تميز و براق و توي هواي خنك هواساز و كولر با چهره گرد و لپهاي گل انداخته با بي حوصلگي حرفهاي معلم باز نشسته دولتي رو كه براي زندگي بهتر به مدرسه غير انتفاعي اومده و داره زور مي زنه كه حرفهاشو به اين بچه ها حالي كنه و براي اينكه كارنامه كاريش خوب باشه، به بچه ها نمره هاي زوركي بده  و بچه بعدازظهر كه ميره خونه، كيف و لبايسشو پرت كنه گوشه اي و بشينه پاي ماهواه يا پلي استين و كامپيوتر.

جمله اي از كتاب خرده خاطرات ‍وزه ساراماگو