بارون فقط ما رو خيس مي كنه
ولي استخونامونو نمي شكنه *
دردهايي هست، حس هايي هست
كه بخواهيم يا نه،استخونامونو خرد مي كنه
ديدن صورت سياه و كثيف پسر بچه هايي نوجووني ( كه اين روزا زياد هم
شدن، اتفاقا) كه لباس دخترونه مي پوشن و روسري به سرشون مي بندن تا شايد بيشتر جلب
توجه و ترحم كنن و پا برهنه روي اين آسفالتهاي داغ كه كف پاتو كباب مي كنه تو رو
ياد چوب و فلك هاي قديم مي اندازه، تو خيابونا وول مي خورن و گدايي مي كنن ولي
شيطنتهاي بچگي، گاهي اونارو از وظيفه گدايي دور مي كنه و سرشون گرم بازي مي شه و
چشماي براق و شادشون، نمايش زاري رو كه بايد بازي كنن، ناقص مي زاره، استخونامونو
مي شكنه!
بچه هايي كه در بدترين حالتش بايد توي چادري، كپري، چار ديواري گرم و
بي امكاناتي با يه معلم از خود گذشته، پشت ميز و نيمكت داغون يا چمبره زده روي
حصيري مشغول درس خوندن باشن و يا تو بهترين شرايط، اگه بشه انتخاب كرد يا مقايشه
معنايي داشته باشه توي يه مدرسه غير انتفاعي، روي نيمكتهاي تميز و براق و توي هواي
خنك هواساز و كولر با چهره گرد و لپهاي گل انداخته با بي حوصلگي حرفهاي معلم باز
نشسته دولتي رو كه براي زندگي بهتر به مدرسه غير انتفاعي اومده و داره زور مي زنه
كه حرفهاشو به اين بچه ها حالي كنه و براي اينكه كارنامه كاريش خوب باشه، به بچه
ها نمره هاي زوركي بده و بچه بعدازظهر كه
ميره خونه، كيف و لبايسشو پرت كنه گوشه اي و بشينه پاي ماهواه يا پلي استين و
كامپيوتر.