گزیده ی کتابها

  • سیما توی دانشگاه ما بود. اما رشته تحصیلی اش با من فرق می کرد. من سال سوم عمران (راه و ساختمان) بودم و اون معماری می خوند و علاقه زیادی به دکوراسیون داخلی و هنرداشت. سلیقش خیلی خوب بود چه توی لباس پوشیدن، چه توی گل انتخاب کردن و کیک سفارش دادن و چه توی تزیین خونه و . . .
برای همه مهمونیها و تولدها اون مسئول خرید و تهیه کادو و . . . بود و همه قبولش داشتن. با حد اقل خرج، سعی می کرد بهترین کار ممکنو انجام بده. ما هم که همه دانشجو بودیم و یه لاقبا! چی برامون بهتر از این بود؟!

زندگی + 3 - خب اینم یه جورشه


  • همینطور که گوششون به صداهای بیرون بود که هر لحظه بیشتر می شد، معلوم نبود از ترس بود یا از گرمای پهلوی هم فشرده شدن که یواش یواش خواب اونا رو ربود و دیگه انگار صداها از جایی دور و به حالت رویا به گوششون می رسید. 
یه دفعه با صدای لگدی که به در زیرزمین خورد و اونو چارطاق باز کرد پریدن و زهرا جیغ خفیفی کشید، همزمان سایه بلندی رو پله های ورودی زیرزمین دیده شد.

سایه از پله ها پایین اومد و نزدیک و نزیدکتر شد. با نزدیک شدن سایه اونا بیشتر تو سایه رختخواب قایم می شدن و انگار هر سه شون یک نفر شده بودن که از ترس می لرزید. سایه ای که وارد زیرزمین شد از شنیدن صدای جیغ فهمیده بود که کسی یا کسانی اونجان. بی هدف شروع کرد به تیر اندازی و به تاریکی تیر انداختن!

زندگی + 3 - وقتی همه خواب بودن


  • زن بدون آنکه که سرشو بلند کنه همینطور نگاهشو به لیوان سرنوشتش دوخته بود و توی اون دنبال اون چیزی میگشت،‌ مرد در حالی که پشتش رو می کرد پرسید: با من میایی، یا بعد خودت میایی؟ بچه ها منتظرند.
زن انگار سئوالی نشنیده باشه فقط مثل اینکه کاری رو باید انجام بده، لیوان چای نیم خوردش رو روی نیمکت گذاشت یه نگاه به من کرد بدون هیچ کلامی از جاش بلند شد پشت سر کرد با فاصله راه افتاد.

زندگی + 3 – شاید اینطوری بهتر باشه!


ای تشنه لبان اهل شرابید! بیایید
ساقی به تقلاست، بیایید! بیایید!
گر اهل که و چون و چرایید! نیایید
گر بنده آن چشم سیاهید! بیایید!
در را وصال ارچه کند یا جفا بیش
گر اهل مدارا و وفایید! بیایید!
ثبت است در این راه اگر نام چه بسیار
چون بیدل و بی نام و نشانید! بیایید!
گر وسوسه ها برد شما را به تباهی
حالا که دگر باره به راهید! بیایید!
باز است در میکده تا صبح قیامت
گر مست سبویید و چو مایید! بیایید!

                                          آنجا که تویی


چه خوش باشد شب دیدار عاشـق که با معشوق نرد عشــــق می زد
شب میعاد و وصل عاشقـان اسـت که تا صبحش صلای عشـق می زد
ملائــک در وجودش خـــانه کرده کســی کو تا سحر از عشـق می زد
به روحش نغــــمه های عــاشقانه به نرمــــی با زبــان عشـق می زد
شود معشوق و عاشق جمله یک تن به درگاهی که کوس عشـق می زد
سلام عرشیـــان بر عاشقــــی کو به ســــربازی سبیل عشق می زد

                                                                            عاشقانه