۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

یه روز داشتم باغچه رو تمیز میکردم برگ خشک ها رو جمع می کردم و علفهای هرزو می کندم. یه بوته به ژاپنی داشتم که بهار گلهای صورتی خیلی قشنگی می داد بعد از اون هم برگهای سبز داشت و بر خلاف همه گیاهها و درختها تو زمستون میوه می داد. میوه ای سبز رنگ بین سیب و به که مزه ترشی داره. دیدم یه پیچک دوره اون پیچیده و رفته بالا و شاخه به ژاپنی رو خشک کرده ولی برعکی خودش برگهای سبز و گلهای صورتی و بنفش زیبایی داشت. شنیده بودم و می دونستم که پیچک یه گیاه انگله که از بدن گیاه میزبان تغذیه می کنه و رشد می کنه. چون به ژاپنی رو خیلی دوست داشتم، پیچک رو از ریشه در آوردم و کندم که به ژاپنی رو نجات بدم. بعدا زمدتی که گذشت، دوباره رفتم که باغچه رو تمیز کنم. به به ژاپنی که رسیدم دیدم دوباره یه پیچک دور شاخه هاش پیچیده و رشد کرده. دست دراز کردم تا دوباره اونو بکنم. ولی این بار با خودم فکر کردم که این طبیعت پیچکه و اون دو تا گیاه هر دو حق حیات و زندگی دارن و شاید زندگی مسالمت آمیزی هم دارن. این روند طبیعته و من شاید حق دخالت توی این روند رو ندارم و نمی تونم برای اونا تصمیم گیری کنم. پس به پیچک دست نزدم. فقط پای به ژاپنی کود و آب ریختم و گذاشتم اونا زندگیشونو بکنن.
بعد از چند وقت دیدیم که پیچک بزرگ شده و رفته تا دور ستون حیاط و گلهای زیبایی داده که کمتر از گلهای به ژاپنی نیست. از اینکه اونو نکنده بودم خوشحال شدم و از اینکه در روند زندگی اونا و طبیعت دخالت نکرده بودم خوشحال تر. اونا در کنار هم زندگی می کردن و هر دوشون به زیبایی حیاط کمک کرده بودن.

۱ نظر:

  1. بسیار نیک و‌پسندیده عمل کردید بله هردوی انها حق زیستن دارند در کنار هم واین عمل پاک و بی الایش شما قابل تحسین هست احسنت براوو آفرین بانو.

    پاسخحذف