۱۳۹۱ بهمن ۱۰, سه‌شنبه



افتاده بود روي چمناي وسط ميدون و يه عده‌اي دور و برش جمع شده بودن. صداها در هم و مبهم بود. يكي داشت مي‌زد توي صورتش، يكي داشت ليوانو كه يه چيزي توش بود تند تند هم مي‌زد. يه زن جوون و قدبلند بود. اوني كه بالا سرش بود همين‌طور مي‌زد تو صورتش و صداش مي‌كرد. صداها انگار از يه جاي دور ميومد. از جايي كه من بودم صورت زنو درست و حسابي نمي‌ديدم. به نظرم با سيلي‌هايي كه مي‌زد تو صورتش بايد دردش ميومد. دست برد زير گردنش و گره  روسريشو شل كرد تا بتونه نفس بكشه. در اين لحظه صورتش رو ديدم. اين كه خودم بودم. نه امكان نداره. من كه اين بالام. حالم خيلي خوبه. اصلا چيزيم نيست. سرحال و سبكم. چه نسيم خنكي، چه حس خوبي، من كه صدايي نمي‌شنوم. خيلي عجيبه. آخ ..
زير سرشو بلند كردن يه ذره آب پاشيدن تو صورتش و سعي كردن مقداري از آب قندي رو كه درست كرده بودن بريزن تو دهنش.
انگار از يه جايي افتاده بودم پايين. تموم بدنم درد مي‌كرد و در عين حال ضعف و بي‌حالي شديدي داشتم. بي‌اختيار گريه مي‌كردم.. با صداي بلند. كم كم تونستم نفس بكشم و حالم داشت بهتر مي‌شد.
شوهرش بغلش كرده بود و داشت سعي مي‌كرد بلندش كنه. ديگران مي‌گفتن: بذار راحت باشه و استراحت كنه. بهش فشار نيار ولي شوهرش مي گفت: "حالش خوبه، الان بلند مي شه."
سوار ماشين كه شد، تموم مدت راهو تا خونه آروم آروم گريه مي‌كرد. نگاهش از پنجره به خيابون بود. شوهرشم حواسش به رانندگيش بود. سكوتي به سنگيني سنگ بينشون حاكم بود.
 خونه كه رسيديم، لباسامو عوض كردم، آبي به سر و صورتم مي‌زدم و رفتم تو آشپزخونه كه يه چيزي برا شام آماده كنم. كتري رو آب كردم و گذاشتم روي گاز..
از دستشويي اومد بيرون. لباساشو عوض كرد. تلويزيون رو روشن كرد و زد شبكه ورزش. كنترلو دستش گرفته بود و دائم كانال عوض مي‌كرد.
شام كه آماده شد، سالاد درست كردم، ميزو چيدم . صداش كردم. هيچكدوم ميلي به غذا خوردن نداشتيم و بازي بازي مي‌كرديم.
چت شد دوباره؟ آبروي منو بردي. مردمو دور خودت جمع كردي. باز بازي در آوردي؟ آخه من با تو چيكار كنم؟ چقدر خودتو به موش مرده‌گي مي‌زني؟
همينطور نگام به قاشق و چنگال بود كه داشت با يه تيكه كاهو ور مي‌رفت. صداش دور و دورتر مي‌شد. انگار از يه جاي دور ميومد. ديگه متوجه حرفاش نبودم. تصوير بشقاب داشت محو و محوتر مي‌شد. حس كردم يه لبخند رو لبامه. چه نسيم خنكي. چه حس خوبي. چه جاي خوبي بودم.
فريده عصاره
10/11/91

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر